تاوان تهمت
وقتی «جواد» ۲ سالش بود، خواهرم، «سیمین» را به دنیا آورد و از همان زمان من با خواهرم قرار گذاشتم که وقتی بچه های ما بزرگ شدند، باهم ازدواج کنند. کم کم این موضوع در همه فامیل پیچید و همه منتظر بودند تا این دختر و پسر زودتر بزرگ شوند و عروسی آنها را ببینند.
وقتی «جواد» ۲ سالش بود، خواهرم، «سیمین» را به دنیا آورد و از همان زمان من با خواهرم قرار گذاشتم که وقتی بچه های ما بزرگ شدند، باهم ازدواج کنند. کم کم این موضوع در همه فامیل پیچید و همه منتظر بودند تا این دختر و پسر زودتر بزرگ شوند و عروسی آنها را ببینند. اما قضیه آن طور که من می خواستم پیش نرفت، چون جواد در دانشگاه به یکی از همکلاسی هایش علاقمند شد و یک روز آمد و گفت: من همسر دلخواهم را پیدا کردم و می خواهم با او ازدواج کنم.
من که از این حرف پسرم شوکه شده بودم، گفتم: تو باید با دخترخاله ات ازدواج کنی! من و خاله ات تمام حرف ها و قرار و مدارها را گذاشته ایم و اگر تو این کار را نکنی، آبروی ما بین فامیل می رود. جواد حرفم را قطع کرد و گفت: من هیچ علاقه ای به سیمین ندارم و نمی توانم با او زندگی کنم. شما هم نباید از جانب خودتان برای ما تصمیم می گرفتید. خلاصه هرچه اصرار کردم فایده ای نداشت و علی رغم میل من جواد با دختر مورد علاقه اش ازدواج کرد.
من که از این موضوع خیلی ناراحت بودم و نمی توانستم یک غریبه را به عنوان عروسم قبول کنم، تا می توانستم به او بی اعتنایی می کردم و با گوشه کنایه آزارش می دادم. هرکاری که از دستم بر می آمد می کردم تا او را از خودم برنجانم و کاری کنم تا از زندگی پسرم بیرون برود، اما هرچقدر من به او بد می کردم، عروسم بیشتر به من محبت می کرد و سعی می کرد تا دل مرا به دست آورد، ولی افسوس که کینه و نفرت چشمانم را کور و گوش هایم را کر کرده بود.
هنوز شش ماه از عروسی پسرم نگذشته بود که ناگهان نقشه ای به ذهنم افتاد تا بتوانم او را نسبت به همسرش بدبین کنم. به همین خاطر سراغ پسری که در همسایگی منزل عروسم بود رفتم و با دادن مبلغی از او خواستم تا برای عروسم مزاحمت ایجاد کند و به پسرم بگوید که قبلاً با همسرش ارتباط داشته است.
بالاخره نقشه شیطانی من جواب داد و کار پسر و عروسم به دعوا و دادگاه کشید و سرانجام از یکدیگر جدا شدند. بعد از طلاق پسرم از همسرش، آرام آرام او را متقاعد کردم که هیچ کس به اندازه فامیل به درد آدم نمی خورد و بعد همراه با او، به خواستگاری دختر خواهرم رفتم و مقدمات عروسی او با پسرم را فراهم کردم.
زن به این جای حرفش که رسید آه بلندی کشید و گفت: افسوس که پسرم از زندگی با دخترخاله اش خیری ندید، چون آنها صاحب ۲ فرزند معلول شدند و سیمین که تحمل این شرایط را نداشت، از او جدا شد و به دنبال زندگی خودش رفت و پسرم هم از آن روز به بعد دچار افسردگی و ناراحتی روحی شدید شد.
من که خودم را مقصر اصلی این ماجرا و عامل از هم پاشیده شدن زندگی تنها پسرم می دانستم و از این بابت احساس گناه می کردم، به این فکر افتادم تا «زهرا»، همسر اول پسرم را پیدا کنم و از او به خاطر بدی هایی که در حقش کردم، حلالیت بطلبم، ولی هرچقدر گشتم نتوانستم آدرسی از او به دست بیاورم تا اینکه تصمیم گرفتم به مشهد بروم و از امام رضا (ع) بخواهم که کاری کند تا عروس قبلیم را پیدا کنم.
بعد از زیارت با حالتی ناراحت و غمگین راهی مسافرخانه شدم، اما هنگامی که می خواستم از خیابان عبور کنم، ناگهان با یک خودروی سواری تصادف کردم و مرا به بیمارستانی در مشهد منتقل کردند، بعد از چند روزی که در کما بودم، به هوش آمده و با تعجب دیدم پرستاری که کارهای مرا انجام می دهد، زهرا همان زن اول پسرم است. از این که او را پیدا کرده بودم، خیلی خوشحال شدم، او هم با روی باز از من مراقبت می کرد و مثل همان روزهای اول زندگی با پسرم به من محبت می کرد، باهم کلی صحبت کردیم. او گفت بعد از جدایی از پسرم، دوباره ادامه تحصیل داده و در رشته پرستاری قبول شده است و بعد هم با یک پزشک مشهدی ازدواج کرده و در این بیمارستان مشغول به کار شده و اکنون هم مادر یک دختر ۸ ساله است.
توی دلم به خودم نفرین می کردم و می گفتم ببین چطور زهرا بعد از جدایی از پسرم خوشبخت شده و فقط جواد من بود که به خاطر لجبازی بی مورد من زندگیش از هم پاشید. نمی دانستم چطور باید ماجرا را برایش تعریف کنم، خلاصه بعد از کلی کنجار رفتن با خودم، حرفم را زدم و گفتم من باعث و بانی از هم پاشیده شدن زندگی او و پسرم شدم و از او خواستم که مرا ببخشد. زهرا وقتی حرف های مرا شنید، قطرات اشک از گونه هایش جاری شد و از اتاق بیرون رفت، اما یک ساعت بعد برگشت و گفت: عزیز خانم من تو را بخشیدم، می بینی که من زندگی خوبی دارم، ولی تو با این کارت زندگی پسرت را نابود کردی!
با خوشحالی به اصفهان برگشتم، اما حالا ماندم که چطور این ماجرا را برای پسرم تعریف کنم و نمی دانم آیا او هم مرا می بخشد یا خیر؟ امیدوارم وضعیت روحی تنها پسرم بهتر شود و سلامتی و نشاط قبلی اش را به دست آورد.
آثار تلخ ازدواج های اجباری
خانم عزیزی، کارشناس مشاوره و مددکاری مرکز مشاوره آرامش پلیس اصفهان در ارتباط با این پرونده می گوید: یکی از مشکلاتی که متاسفانه دامن گیر خانواده های سنتی شده و هنوز هم این مشکل وجود دارد، ادواج های فامیلی است. درگذشته باوری غلط در برخی از خانواده های سنتی وجود داشت که عقد دخترخاله و پسرخاله و یا دخترعمو و پسر عمو در آسمان ها بسته شده و باید این دو با هم ازدواج کنند و از همان اوان کودکی خانواده های دو طرف قرار و مدارهای ازدواج فرزندانشان را می گذاشتند و دختر و پسرها هم بعد از اینکه بزرگ شدند، حق تصمیم گیری برای خودشان را نداشتند.
این کارشناس مشاوره همچنین می افزاید: در این پرونده نیز همانطور که ملاحظه می شود، خانمی که به مشاوره مراجعه کرده براساس همان باور و سنت قدیمی نادرست، دختر خواهرش را در دوران کودکی برای پسرش نشان می کند و این موضوع هم در فامیل پخش می شود؛ اما وقتی با علاقمندی پسرش به فرد دیگری روبهرو می شود، نمی تواند با این موضوع کنار بیاید و برای اینکه عروسش را از چشم پسرش بیاندازد، دست به توطئه ای خطرناک می زند.
خانم عزیزی با اشاره به آثار تلخ ازدواج های اجباری بیان می کند: نتایج پرونده های اختلافات زناشویی در مراکز مشاوره و دادگاه های خانواده نشان می دهد که بسیاری از ازدواج هایی که به اجبار خانواده ها صورت می گیرد، نه تنها به سرانجام نمی رسند، بلکه آسیب های اجتماعی همچون طلاق، اعتیاد، سرخوردگی، افسردگی و فرزندان بی سرپرست و بزهکار را نیز با خود به دنبال می آورند.
کارشناس مشاوره و مسائل خانواده مرکز مشاوره آرامش تصریح می کند: توصیه ما به خانواده ها این است که باعث ازدواج اجباری فرزندانشان نشوند و هیچ وقت هنگام انتخاب همسر در مقابل آنها قرار نگیرند. بلکه در این هنگام کنار آنها باشند و با دلایل منطقی سعی کنند که او را در انتخاب همسر مناسب و شایسته یاری داده و زمینه خوشبختی و سعادت فرزند خود را فراهم کنند.
نویسنده: حمید رضا محمدی، کارشناس رسانه – اصفهان