وقتی برف ناامیدی می بارد!
📌 وقتی برف ناامیدی می بارد! توضیحی بر نمایش «برف سرخ» ✍️محمدرضا فتحی کارشناس ارشد جامعه شناسی نمایش «برف سرخ» به کارگردانی «علیرضا جنتی راد» از ساوه در سی اُمین جشنواره تئاتر استان مرکزی به روی صحنه رفت. بطور خلاصه، «برف سرخ» اثری است که حرفی برای گفتن ندارد. سازنده، خود را به آب و
📌 وقتی برف ناامیدی می بارد!
توضیحی بر نمایش «برف سرخ»
✍️محمدرضا فتحی
کارشناس ارشد جامعه شناسی
نمایش «برف سرخ» به کارگردانی «علیرضا جنتی راد» از ساوه در سی اُمین جشنواره تئاتر استان مرکزی به روی صحنه رفت.
بطور خلاصه، «برف سرخ» اثری است که حرفی برای گفتن ندارد. سازنده، خود را به آب و آتش می زند تا مخاطب را تا آخرین لحظات نمایش همراه بکشاند اما به دلیل نبود تسلط سازنده بر فنون نمایش و تکنیکهای ایجاد تعلیق در ضرباهنگ نمایش، تلاشی نافرجام دارد.
نمایش، در جاهایی به “فیلم هندی” تنه می زند و می کوشد به مدد موسیقی سوزناک سر صحنه و خلق بگوبخندهایی که پوچ، بی محتوا و حتی برخلاف روند کلی نمایش است، رضایت تماشاچی را جلب کند اما نهایتاً بالعکس، مخاطب را قال می گذارد.
“جنتی راد” گویا پیامهای متعددی دارد که می خواهد در برف سرخ، ما را به شنیدن و دیدن آن دعوت کند اما حجم انبوه این پیامها در کلافی سردرگم، داستان غیر منطقی و بی چفت و بست و مخصوصاً در پیچیدگی گفتارها و دیالوگهای کشدار و خسته کننده گرفتار می آید و آه از نهاد مخاطب برمی آید که اختصاص لحظاتی از عمرش را به تماشای چنین اثری گذرانده که به اعتفاد نگارنده، شمه ای از مصداق غلتیدن در ابتذال هنری به همراه ادا و اطوارهای شبه روشنفکری است.
نیز نوع پوشش بازیگران، هیچ نکته بدیعی ندارد. پوشاندن لباس سیاه بر تن تنها آکتور زن، نمادی کلیشه ای و بی منطق از نگاه حقارت آمیز طبقه روشنفکرنمای جامعه و بویژه مدافعان فمینیسم به زنان است.
طراحی صحنه و اشیای موجود در فضای نمایش، نمی تواند در انتقال مفاهیم مورد نظر خالق اثر به مخاطب کمک کند؛ رنگ سیاهی که بر اشیای موجود نشسته به همراه لحظه آغاز نمایش که پرسوناژها از داخل تابوت برمی خیزند را می توان استعاره ای از پاشیدن غبار مرگ بر فضای کلی جامعه تلقی کرد. حال آنکه در ادامه، تولید نقش عمونوروز(به عنوان نماد حلول بهار و زندگی) پرده از تناقض گفتاری در متن نمایش و ضعف شدید ساختار داستانی برمی دارد.
برداشت من شخصی من از نمایش این است که نگاه منفی، تلخ، سیاه و ارائه نمایشی ناامید کننده از مناسبات درونی جامعه و مراوادت متقابل بین کنشگران اجتماعی در این نمایش، این سیگنال را به مخاطب ارسال می کند که او با زندگی در جامعه ای با این همه تباهی و نکبت، نباید در انتظار آینده ای روشن، پرثمر و مطلوب باشد که این، نهایت جفا در حق همان مخاطبی است که وقت ارزشمند خویش را به تماشای اثری فاخرنما ولی کم مایه، اختصاص داده است.
باز به دلیل همان ساختار ضعیف داستانی که اشاره کردم شخصیت پردازیهای نمایش، فوق العاده ضعیف و بی منطق است. اصلاٌ هم بالاخره معلوم نشد که این دو شخصیت اصلی نمایش، کجا بوده اند، زکجا آمده اند و آمدنشان بهر چه بوده؟ همه چیز معماگونه و به “نمیدانم” می رسد.
بازی روان و خوب «سمیرا هاشمی» را بتوان شاید تنها نکته مثبت اثر به حساب آورد اما به دلیل ضعف افراطی که بر ساختار کل متن و اجرای نمایش حاکم است، این هم نمی تواند مجموعه کار را از درافتادن به ورطۀ سقوط هنری برهاند.