طعم اشکنه با مایکروویو !
نقد کوتاهی بر نمایش«برادرها می میرند» به قلم : محمدرضا فتحی 🔸بیست و نهمین جشنواره تئاتر استان مرکزی در شهر باستانی ساوه جریان دارد و پس از سالها دوری از صحنه تئاتر، امروز ۲۲ شهریور ۱۳۹۶ بالاخره توانستم نمایش«برادرها می میرند» ساختۀ آقای جواد روستایی (هنرمند ساوه ای) را از نزدیک ببینم. نمایشی که به
نقد کوتاهی بر نمایش«برادرها می میرند»
به قلم : محمدرضا فتحی
🔸بیست و نهمین جشنواره تئاتر استان مرکزی در شهر باستانی ساوه جریان دارد و پس از سالها دوری از صحنه تئاتر، امروز ۲۲ شهریور ۱۳۹۶ بالاخره توانستم نمایش«برادرها می میرند» ساختۀ آقای جواد روستایی (هنرمند ساوه ای) را از نزدیک ببینم. نمایشی که به گمانم جُدای شخصیت پردازی خوب و مناسبش، تقریباً حرفی برای گفتن نداشت و آه از نهاد ما برآورد که چرا وقت چون طلای خویش را صرف مشاهدۀ چنین اثری کرده ایم:
🔹«برادرها می میرند» متکی بر دیالوگ های افراطی است. از عنصر کلام، استفاده افراطی می شود. اجرای یک نمایش رادیویی در قالب یک نمایش صحنه ای، کار جالبی نیست؛ همچنان که «آبدوغ خیار» جای «مرصع پلو» را نمی گیرد. باید به شعور مخاطب احترام گذاشت. گفتگو، نمی تواند – و نباید- همۀ یک نمایش باشد. گفتگو تنها بخشی از یک نمایش است.
«برادرها می میرند» داد می زند که اثری جشنواره ای برای کسب جوایز بلورین است. چرا؟! چون ناشیانه از نماد دفاع مقدس، سوء استفاده می کند و در عین «شهید ساختن» یک سوژه بکر، تلاش می کند تا رضایت فرهنگ رسمی حاکم و تحسین هنر سفارشی نهاد سیاست را برانگیزد. این نهایت جفا در ساحت هنری دفاع مقدسی است که نماد حضور حماسی یک ملت در همه اعصار تاریخ بوده و خواهد بود.
🔸سازندۀ اثر می کوشد تا با کسب همذات پنداری مخاطب، او را دچار شوک عاطفی کرده، خود را به آب و آتش می زند تا قطره اشکی از او بگیرد. به زبانی ساده، با تلاش جواد روستایی، ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می دهند تا بیننده را به گریه بیندازند؛ از موسیقی سوزناک سر صحنه گرفته (ملودی هندی) تا استفاده از نماد «باران» در صحنه های آخر برای تغلیظ بار دراماتیک نمایش، اوج ناشیگری سازندۀ اثر در به کارگرفتن نماد در ارائه یک اثر هنری است. دوست عزیز! «نماد» نه تنها عنصر تزئینی در نمایش نیست که عاملی است برای تفهیم پیام و بالاتر از آن، تحریک روح جستجوگری و کشف واقعیتها در مخاطب. فرض کنید اگر همین عنصر باران را از نمایش شما حذف کنیم، چه تغییری در فحوای نمایش ایجاد می شود؟ قطعاً هیچ.
🔹گیرم که اثر شما «نمادگرا» باشد؛ چگونه و با کدام توجیه عقلانی، یک مناسک ناب سنتی ایرانی (ازدواج زن بیوه) را در قالب اثری پست مدرن ریخته اید؟ آیا به نظر شما می شود «اشکنه» را با «ماکرو ویو» پُخت و عمل آورد؟ طعمش چه خواهد شد آیا؟ شما بگویید.
بحث اشیاء روی صحنه در این نمایش را بر عهده اصحاب فن می گذارم اما همین بس که کابین های موجود در نمایش به عنوان نماد چارچوب نقش اجتماعی پرسوناژهای صحنه، به دلیل جا به جایی فیزیکی نقش ها و اتکای بیش از حد نمایش بر گفتار کلامی، عملاً بلاوجه است و قویاً یکی از دلایل اثبات همین مدعاست که معتقدم جواد روستایی از «نماد» استفاده تزئینی برده است.
یعنی می کوشد تا کار خود را اثری روشنفکر و برخوردار از عواطف، احساسات و اندیشۀ ناب انسانی نشان دهد اما دستش برای مخاطب رو می شود و آخرالامر، طرفی از ماجرا برنمی بندد.
🔸آغاز نمایش که با صدای ضرب ملایم (نوای کوبه ای) همراه است، عامداً مخاطب را در انتظار اثری حماسی می گذارد اما بعداً و بی مقدمه، نوای سوزناک موسیقی که با اشک و آه و بغض بازیگران تکمیل می شود بیننده را قال می گذارد. وجود سه زن و سه مرد به عنوان بازیگر، شاید به دنبال القای حس تساوی جنسیتی در خانواده های جامعه مرجع نمایش است اما آنالیز محتوای متن، به صدور بیانیه ای شبیه است در رثای مظلومیت زنان (البته بیوه) و گریاندن مخاطبان در غم فراق همسر!… به گمانم این یعنی آخر ادا و اطوار روشنفکری که تازگیها دارد در تئاتر مُد می شود. جالب اینکه دو بازیگر زن که بر اساس گفتارشان تفکری منبعث از جامعۀ سنتی دارند، چادری هستند و آن دیگری که حرفهایش بیشتر به عصر مدرن و دنیای دیجیتال می خورد مانتویی! تصورم این است که آقای روستایی، فیلمهای فارسی دهه ۴۰ و ۵۰ را زیاد تماشا کرده و براستی آن ذهنیت کلیشه ای بر او چیره شده است.
🔹بندۀ حقیر، مشفقانه از آقای روستایی می خواهم که عجالتاً کار تئاتر و صحنه را برای چند سالی کنار بگذارد. مطالعه کند و مطالعه کند، نقد بخواند، با بزرگان این هنر نشست و برخاست کند و از خرمن دانش آنها خوشه برچیند. باشد که اثر بعدی او نه یک «فیلم هندی» سوزناک، که نمایشی فاخر، پرمحتوا و وفادار به فرهنگ و هنر ناب میهن عزیزمان باشد. انشالله…
محمدرضا فتحی
(کارشناس ارشد جامعه شناسی)